خستم از کارهای روزمره ی خونه.. پختن و شستن و تمیزکردن.. از دخترکی که ازم بازی میخواد.. همش گرسنس و مداام حرف میزنه و خونه رو میترکونه.. میدونم همه ی اینها جای شکر داره.. اما دلم گرفته.. چی میشد منم لااقل یک روز در هفته ناهار دستپخت مامانم رو میخوردم؟ یه وقتایی میرفتم اونجا دخترک رو میذاشتم و میرفتم بیرون.. چی میشد ارتباطم با دوستم بجای تلفنی، حضوری بود؟ دیشب به همسر میگم دلم یه فضای رومانتیک میخواد. با هم بریم قدم بزنیم میگه هوا سرده :| تابستون هم دقیقا بهانش اینه که هوا گرمه :/ دیدم فایده نداره پاشدم شمع گذاشتم دور میز برای شام. یه عالمه ازش تعریف و تشکر کردم درحالیکه سرش توی گوشی بود :| نیازم به فاز عشقولانه برطرف نشد. قراره فردا بمونه خونه. شب هم مهمونی دعوتیم. بهش میگم خب فردا کارت بانکیت رو بده بعد هرچقدر میخوای بخواب :)) باید بشینم برای فردا برنامه بریزم و از فرصت سو استفاده کنم :)) امیدی ندارم که پایه باشه و حرکت رمانتیکی بزنیم لااقل یه تایم تنهایی برای خودم بچینم. بخوانید, ...ادامه مطلب
دقیقا همون اتفاقاتی افتاده که زمان انتخاب تاریخ عروسی مون افتاد. امروز فهمیدم دوسال پیش چی شد که یهو خانواده ی همسر تاریخ عروسی رو عوض کردن. دوسال پیش همسر نخواست یا نتونست سر تصمیم قبلیش بایسته و طرف خانواده اش بود. من حمایت همسرم رو نداشتم در نتیجه تسلیم شدم. الان اما ما دوتا کنار همیم و کوتاه نمیاییم. حتی اگر مجبور باشیم شرایط خیلی خیلی سختی رو بپذیریم. اون موقع بیشترین کسی که ضربه خورد من بو,تکرار,تاریخ ...ادامه مطلب