استیصال

ساخت وبلاگ

خیلی جدی دست گذاشته روی یکی از بزرگترین اختلاف نظرهامون و داره براش اقدامات عملی میکنه. من نمیخوام کوتاه بیام. با خودم میگم چون مشاوره شو هنوز نرفته، این حرفا رو میزنه. ولی ممکنه تصمیمش رو عوض نکنه.. اونوقت هیچ کدوم مون همنظر نیستیم و احتمالا باید مسیرمونو از هم جدا کنیم. این فکرها رو میکنم و با تصور جدایی، اشکم درمیاد. هی خودمو دلداری میدم و میگم نه همه چی درست میشه.. بعد دوباره بهش فکرمیکنم.. قرار شده بریم مشاوره و باهاش مطرح کنیم. امشب باید خودم نوبت بگیرم چون خودش هی پشت گوش میندازه. حسابی بی انرژی ام‌ و خسته از هرچی تلاشه. گاهی میگم جدا بشم و راحت کنم خودمو.. بعد هرچی خاطره داریم میاد جلو چشمم و اشکمو درمیاره.. دوباره میگم همه ی اونایی که جدا شدن همین حسو داشتن. بعد یه مدت همه چی عادی میشه لابد. میخوام به مشاور بگم اگه تهش به جایی نمیرسه هرچی زودتر بهم بگه. همین که هفت سال عمرمو پای این زندگی گذاشتم کافیه. این بچه هم خدا حتما هواشو داره‌‌. من که براش کم نمیذارم.

باید حتما این هفته مشاوره رو بریم. منم حرف دارم. این ماه تولد پدر و دختره و من عین احمق ها دارم فکرمیکنم برای تولدش یه جشن خاص و زیبا بگیرم :| آره دوستش دارم. مخصوصا از وقتی دارو میگیره و خیلی عوض شده، و این بیشتر از همه اذیتم میکنه..

در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم !...
ما را در سایت در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0revayathad بازدید : 90 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 21:31