در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم !

ساخت وبلاگ
و خدا خواست دختر قشنگ ما بیست و سه اسفند پا به این دنیا بذاره و ما رو غرق خوشبختی کنه :) حالا که دارم مینویسم روزهای سخت اول تولدش به پایان رسیده دخترمون زودتر از اونچه منتظرش بودیم بدنیا اومد و چند روزی بستری بود و بعد هم درگیر مسائل پزشکی بودیم... که الحمدلله همه اش بخیر گذشت و خیال مون از بابت سلامتش راحته الان.. مامان دو تا دختر بودن خیلی شیرینه.. امیدوارم بوی خوش نوزاد توی هر خونه ای که آرزوشو دارن بپیچه.. خدایا شکرت بابت این نعمت ها. راستی عیدتون مبارک. نماز و روزه هاتون قبول. با زبون روزه برای منم دعا کنید. در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم !...ادامه مطلب
ما را در سایت در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0revayathad بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 17:01

هفته آینده قراره جنسیت نی نی مشخص بشه و پررنگ ترین ذوقم همینه ^•^ تو فکرمه ازین قرتی بازیا دربیارم در حد خرید یه بادکنک و ترکوندنش و اعلام جنسیت به همسر و شاید خانوادم :))  دیگه وقتشه فرزند ارشد رو هم خبردار کنیم کم کم.. هرروز میگه مامان دعا کن یه نی نی داشته باشیم :) دوست دارم همون موقع که از سونو برمیگردم برم مطابق با جنسیتش یه لباس بخرم. خیلی خودمو نگه داشتم تا حالا! دیروز صدای قلبشو توی مطب شنیدم و یه نفس عمیق کشیدم. دخترک باید عینکی بشه :) درست مثل بچگیای خودم‌. خیلی حرصم میگیره که این دختر همه چیش به باباش رفته چرا باید این یه موردشو از من بگیره :/ شنبه میخوایم بریم عینک انتخاب کنیم و البته ایشون به آرزوش میرسه :)) خب خب این نی نی که هنوز نمی دونیم چیه رزق مادی خوبی با خودش آورد و ما در کمال ناباوری خونه دار شدیم :) هنوزم مثل خواب و رویا می مونه برامون و اگر خدا بخواد قراره بزودی همونجا ساکن بشیم‌.احوالات من و همسر هم خیلی خوب داره میره جلو. خوب بلد شدیم از بحران ها عبور کنیم بس که گذروندیم شون :)) هردو سعی میکنیم رو به جلو حرکت کنیم و به نیازهای همدیگه توجه کنیم و برای حل مسئله تلاش کنیم. برای سلامتی من و نی نی خیلی دعا کنید. در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم !...ادامه مطلب
ما را در سایت در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0revayathad بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 25 آبان 1402 ساعت: 22:39

و امروز چهارشنبه

توی یک روز بارونی قشنگ پاییزی...

فهمیدم که یه دختر تو راه داریم ^•^

از الان نشستم و به پچ پچ های خواهرونه شون، عروسک بازی شون و دنیای صورتی شون فکر میکنم...

خواهری که خودم نداشتم، و حالا برای دخترک خوشحال ترینم که خواهردار شده.

هزار بار شکر

به همسر میگم باید یه قصر برامون بسازی حالا دیگه دو تا پرنسس داری :))

هرکی دختر داره جاش وسط بهشته :)

در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم !...
ما را در سایت در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0revayathad بازدید : 93 تاريخ : پنجشنبه 25 آبان 1402 ساعت: 22:39

طبیعیه که با دیدن عکس سونوگرافیش

اشکم دربیاد؟ :)

+از دخترک همچین عکس واضحی ندارم. فقط خطوط نامنظم سیاه و سفید پیدا بود. اما الان یه صورت و شکم کوچولو می بینم که دلم براش ضعف میره ^-^

الهی شکر هزار بار..

الحمدلله سه ماهه اول بسلامتی گذشته. دعا کنید تا آخرش همینجور پیش بره.

در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم !...
ما را در سایت در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0revayathad بازدید : 49 تاريخ : دوشنبه 17 مهر 1402 ساعت: 13:22

امروز دیگه مطمئن شدیم به وجودت :)

بمونی برامون الهی

نی نی کوچولوی تو راهی مون :)

بی نهایت خوشحالم

و شاکر

دعا کنید این دوران به سلامتی بگذره.

در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم !...
ما را در سایت در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0revayathad بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1402 ساعت: 13:55

این پست رو نوشتم که بخش زیادی از محتویات ذهنیم رها بشن. خوندنش ارزشی نداره. توصیه نمیکنم. این دو روز رو مکتوب کردم فقط.  هزارتا چیز توی ذهنمه.. همه هم ضد و نقیض طوری که نمیدونم اصلا درستن یا غلط.. دیشب سرش درد میکرد که اومد خونه. حتی زودتر از ساعت کاری و توی تایم ظرف شستن من در حالی که هندزفری بلوتوثی محبوبم توی گوشم بود در رو وا کرد و یه لحظه بدجور ترسیدم چون بی خبر اومده بود. استامینوفن خورد و خوابید. پکر شدم اما خب دست خودش نبود.. دخترک رو قانع کردم بمونه خونه و رفتم از سوپری جفت خونه یکم چیپس و پفک خریدم کاری که شاید سالی یه بار بکنم! گفتم با هم بخوریم دلمون وا شه. بیدارش کردم هنوز سردرد داشت. پروژه موفقیت آمیز نبود. سهم خودمو خوردم بقیه شو براش گذاشتم کنار. خوابید و منم رفتم شام بپزم. چلو مرغ. با کلی التماس بیدارش کردم که یه چیزی بخوره. بعد یهو به فکرم رسید روغن بنفشه براش بزنم. پایه زیتون داشتیم‌. روش نوشته بود برای درمان سردرد. تا حالا امتحان نکرده بودیم. هر نقطه ای که نشونم داد درد داره روغن زدم و ماساژ. خوب شد. رفتم بچه رو بخوابونم. اومد توی اتاق گفت دوست دارم کنارتون باشم. گفتم چی شده؟ تو فکری؟ گفت از فروختن ماشین پشمونه. خب.. این موضوعی که من خیلی بازش نمیکنم توی گفتگوهامون چون اگر یک کلمه حرف بزنم فقط میتونم سرزنشش کنم و دلم خیلی پره. کمی حرف زد. این بچه هم ساعت دوازده و نیم خوابید. وقتی آب خواست، نون خواست، همسر براش آورد.امروز شارژ بودم. هشت که همسر رفت خودمو از توی تخت کندم. سریع پلنرم رو آوردم و برنامه هامو نوشتم. عالی عالی بودم. دخترک که بیدار شد با هم رفتیم خرید کردیم. صبحانه خوردیم. ناهار فلافل حاضر کردم و برای همسرم فرستادم. دو بار هم مکالمه داشتیم‌ در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم !...ادامه مطلب
ما را در سایت در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0revayathad بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 ساعت: 18:44

خب بلاخره میخوام اینجا اعلام کنه کنم که ما از تهران رفتیم :) بعد از تحقیق و مشورت های اساسی به این نتیجه رسیدیم که تهران برای ما جای زندگی نیست. طبیعتا اساسی ترین مسئله کار همسر بود که اینجا اوکی بود و خیال مون راحت. تصمیم گرفتیم در شهری با امکانات کمتر ولی آرامش و آسایش بیشتر زندگی کنیم.‌ و این یک ماه و نیم رو توی خونه خانواده هامون گذروندیم با شرایط بسیار سخت و فرسایشی. اگر خدا بخواد شنبه کلید خونه رو تحویل میگیریم و اسباب کشی میکنیم. دلم میخواد یک طومار بنویسم از سختی زندگی در خانه دیگران :))) فقط اینو بگم که هر دو سه روز یکبار قبل خواب زار زار گریه میکردم و هیچ کاری جز صبر برای گذشت زمان از دستم بر نمی اومد. خداییش قدیمیا چطور توی یک اتاق با خانواده شوهر زندگی میکردن؟ اصلا برام قابل هضم نیست :| من حتی به خانواده خودمم نمیتونم اینقدر نزدیک باشم! خلاصه که روزشماری میکنم بریم خونه خودمون. از تصمیم بزرگی که گرفتیم خوشحالیم و شما هم دعا کنید خدا کمک مون کنه و مثل همیشه هوامونو داشته باشه. در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم !...ادامه مطلب
ما را در سایت در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0revayathad بازدید : 52 تاريخ : جمعه 30 تير 1402 ساعت: 13:44

آمدم بنویسم دلم میخواهد خودم را مچاله کنم توی آغوشش و برایش از هر آنچه دلم میخواهد و ندارمش بگویم.. حالا که او خواب است و چند وقتی ست با خستگی میخوابد. بعد یادم آمد که حتی اگر بیدار بود و کنارش بودم هم نمیتوانستم از نداشته هایم برای مرد کمالگرایم چیزی بگویم. چون همه اش را به نقص تعبیر میکرد و نداشتن قدرت حل آنها و اصلا ماجرا آنطور که میخواستم پیش نمیرفت و در دور کمالگرایی می افتادیم. ذر واقع او نمیتوانست شنونده خوبی باشد اما.. چقدر خوب است که تو هستی خدای خوبم. قضاوتم نمیکنی. همیشه هستی حتی وقتی همه خوابند. هیچقت سرت شلوغ نیست. اصلا تو خودت از نگفته هایم خبرداری اما انگار از آن بالا با لبخند نشسته ای و مرا می شنوی مثل کسی که چیزی نمیداند. تو از من خواسته ای این هم صحبتی را. اینکه من بگویم چقدر از اوضاع گله دارم. بگویم امروزم چطور گذشت. برایت بگویم نگران چه چیزهایی هستم و وقتی خوب خالی شدم، انگاردست میکشی روی قلبم و آرامم میکنی. تو مهربان ترین و حامی ترین و بهترین چیزی هستی که میتوانستی باشی! من تا تو را دارم خوشحال ترینم در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم !...ادامه مطلب
ما را در سایت در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0revayathad بازدید : 60 تاريخ : جمعه 30 تير 1402 ساعت: 13:44

این بلوغ، این پختگی، این تسلط، این اقرار به اشتباهات گذشته و تلاش برای جبران شون برای من یک دنیا ارزشمنده ❤️ بعد از گذروندن هفت سال و نیم دارم مردی رو میبینم که این ویژگی ها رو داره. حقیقتا خیلی سخت گذشت بهمون. ولی ساخته شدیم. رشد کردیم. و من میتونم آینده ی روشن مون رو شفاف تر از همیشه ببینم. در کنار مردی که این روزها بهش افتخار میکنم و شاکرم که توی مسیر درستی افتاده. و الان وقتشه که روی رشد خودم کار کنم‌ و با سرعت برم جلو. ما داریم یک تصمیم مهم میگیریم. دعا کنید خیر باشه. در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم !...ادامه مطلب
ما را در سایت در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0revayathad بازدید : 74 تاريخ : پنجشنبه 28 ارديبهشت 1402 ساعت: 22:22

توی این شش، هفت ماهی که ماشین رو فروختیم، هیچوقت پیش‌ نیومد که جای خالی شو حس کنم. حتی توی سفرهای پشت سر هم که به قم داشتیم هم هردومون خوشحال بودیم که داریم با قطار میریم. یا وقتایی که مهمونی دعوت بودیم و با دیدن قیمت اسنپ چشمامون گرد شد اما دل رو زدیم به دریا و رفتیم. الان اما.‌. دلم ماشین مونو خواست که بشینیم توش و بریم دربند‌‌.. مثل اون شب که رفتیم با جیب خالی و فقط دو کاسه آش خوردیم و برگشتیم.. هوا هم عالی بود و اون پیاده روی خیلی چسبید و از شانس خوب ما که آخرهفته نرفته بودیم اوضاع حجاب واقعا مناسب بود ولی الان نمیدونم حتی وسط هفته اش هم چطوره :/ خلاصه که دلم یه جای خوش آب و هوا میخواد.. خسته ام. خیلی. نیاز دارم از نقش مادری فاصله بگیرم. نیاز به حمایت و کمک دارم. چندین ساعت رهایی دلم میخواد‌. یه استراحت عمیق‌.. حقیقتا همون موقع که ماشین داشتیم هم همسر سختش بود برای تفریح خانوادگی از خونه بزنه بیرون. دیگه الان که بهونه ی بی ماشینی هم بهش اضافه شده.. هرچند که میبینم خیلی تلاش میکنه اینطور نباشه ولی عملا آخرهفته ها خیلی درگیر کار هست و سهم تفریح ما پیچونده میشه :| کاش میشد امشب هرطوری هست از خونه بزنیم بیرون.. در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم !...ادامه مطلب
ما را در سایت در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0revayathad بازدید : 84 تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1402 ساعت: 0:02