آخرین شب سفر

ساخت وبلاگ

طبق معمول اومدم فقط نیمه ی خالی لیوان رو براتون بنویسم و برم تا انرژی منفی بعدی :))

۱۰ روز هست که در سفریم. منزل پدری. و سر برگشت مون من اینقدر حس بدی دارم که خدا می دونه. دقیقا داریم شبی برمیگردیم که فرداش دورهمی خانواده مادری من هست و من سر این که نیستیم چقدر مورد عنایت حرف های مامانم قرار گرفتم.. کلا این سفر از حرف های مامان خیلی حس منفی گرفتم.. کلی انتقاد و پیشنهاد و شکایت از زندگی مشترک مون بهم گفتن.. و من روز به روز حس میکردم که چقدر همسرم ایراد داره و انگار نمیتونستم رفتار های خوبشو ببینم.. تازه مامانم نصف مسائل ما رو نمیدونه وگرنه توی این سفر به این نتیجه میرسیدم که جدا بشیم اصلا :))

و همسر هم انصافا سنگ تموم گذاشت طوری که من هیچ جای دفاعی نداشتم در مورد انتقادات خانوادم جز لبخند و تایید حرفاشون و اینکه بگم این مسائل فقط با مشاور حل میشه و دعوت شون کنم به صبوری

و میخوام در برگشت شبانه مون در این مورد با همسر حرف بزنم و بگم نمیتونه هرطور دلش خواست با ما رفتار کنه و تحمل همون رفتار متقابل رو نداشته باشه در مورد خودش! خیلی خشمگینم چون اگر من مثل خودش اینقدر بدقول بودم زمین و زمان رو به هم میدوخت .. و من دلم میخواست آب بشم توی زمین از شرمندگی در برابر عزیزانم.. اینقدر دلم میخواد تلافی کنم و ببینم چه حرفی برای گفتن خواهد داشت..

پر از حس بی اعتمادی و موردتمسخرواقع شدن و عدم امنیت توی رابطه مون هستم..

در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم !...
ما را در سایت در ضمن آدم تنهایی چنینی جاهایی رفتن هم نیستم ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0revayathad بازدید : 81 تاريخ : شنبه 27 اسفند 1401 ساعت: 18:35